پارسايي بر کنار دريا بود و زخم پلنگ داشت،
با هيچ دارويي خوب نمي شد،
مدت ها از آن رنجور بود
و دم به دم شکر خداي تعالي همي گفت.
پرسيدندش که شکر چه مي گويي؟
گفت: شکر آن که به مصيبتي گرفتارم نه به معصيتي.
گلستان سعدي
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04
:: موضوعات مرتبط:
داستانک ,
متن زیبا ,
سخنان کوتاه ,
,
:: برچسبها:
خدا ,
خدایا ,
داستان ,
داستان کوتاه ,
داستان زیبا ,
سعدی ,
گلستان سعدی ,
حکایت ,
حکایتی از گلستان سعدی ,
شکر ,
داستان شکر ,
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5